آستان جانان

وجیزه ای درباره عرفا و سالکان طریق الی الله

آستان جانان

وجیزه ای درباره عرفا و سالکان طریق الی الله

نمازی خواندم که هیچ جنی نخوانده بود!

چهارشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۰، ۰۶:۵۳ ب.ظ

داستان زندگی و طلبه‌گی آیت‌الله مجتهدی تهرانی؛

روزی که شیخ احمد مجتهدی به دعوت اهالی محل به مسجد ملامحمد جعفر آمد و مشغول تربیت طلبه‎‎ها در این مسجد شد، کمتر کسی فکر میکرد این مسجد تبدیل به یکی از مشهورترین مراکز دینی کشور شده و طلبه‎‎هایی در این مدرسه تربیت شوند که هرکدام توانایی تربیت شاگردان بسیاری را داشته باشند. ایشان بیش از هزار طلبه بهصورت رسمی و آزاد، مستقیم و غیر مستقیم تربیت کرد و از ۱۶ مرجع از جمله امام خمینی (رحمتاللهعلیه) و مقام معظم رهبری، اجازه نامه تصدیگری امور شرعی داشت. مرحوم مجتهدی در سال ‎‎های پایانی عمرشان، در گفتوگویی مفصل داستان زندگی طلبه شدنشان را شرح دادند که بسیار خواندنی و جذاب است.


حاجآقا! آقا اجازه دهید گفتوگو را از ماجرای ورود به حوزه و طلبهشدن شما آغاز کنیم.

تقدیر الهی این بود که من بهسمت حوزه و طلبگی بیایم. ۹ سالم بود که به تشخیص ناظم مدرسهمان پیشنماز شدم. فکر میکنم کلاس دوم یا سوم بودم. بعد از مدتی با جوانی رفیق شدم که با راهنمایی او در کلاس‎‎های قرآن چهارراه مولوی و دروس حوزوی ثبتنام کردم.

 

در سن ۹ سالگی امام جماعت شدید؟ مگر میشود؟!

امام جماعت دانشآموزان مدرسه بودم. کسانیکه به من اقتدا میکردند، بین کلاس‎‎های اول تا پنجم بودند. یادم میآید روزی دیر به نماز رسیدم، برای همین یکی دیگر از دانشآموزان امام جماعت شده بود. وقتی وارد شدم، او در حال خواندن آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین بود، بلافاصله جلو رفتم و ادامه نماز را از اهدناالصراطالمستقیم خواندم. جالب اینجا بود که بدون تکبیرهالاحرام شروع کردم و هیچکس به من معترض نشد؛ نمازی خواندم که هیچ جنی نخوانده بود!

 

نخستین حوزهای که در آن درس خواندید، کدام بود؟

ابتدا در محضر سیدی که جامعالمقدمات میگفت، درس خواندم، اما بعد از مدتی همه محصلان بههمراه استاد تصمیم گرفتیم دنبال استاد بهتری برویم تا آنکه مسجد لرزاده را به ما معرفی کردند و رفتیم آنجا.

 

آن روز‎‎ها کار هم میکردید؟

بله همزمان با خواندن درس طلبگی در بازار تهران با ماشین تحریر کار میکردم. در اصل میرزا بنویس بودم و کاملا به کارم تسلط داشتم. با آنکه نوجوان بودم، پالتوی بلندی میپوشیدم و عرقچین بر سر میگذاشتم، مثل مردهای ۵۰ یا ۶۰ ساله، برای همین همه به من آقا میرزا میگفتند.

 

بعد از آنکه به مسجد لرزاده رفتید، چه شد؟

آن روز‎‎ها مرحوم شیخ علیاکبر برهان در مسجد لرزاده تدریس میکردند. هر روز صبح، قبل از اینکه سر کار بروم، نزد ایشان رفته و درس میخواندم تا آنکه اواخر کتاب «سیوطی»، عشق طلبگی عجیب به سرم زد و تصمیم گرفتم بازار را‎‎ رها کنم و تمام وقت در حوزه بمانم.

 

خانوادهتان از طلبهشدنتان راضی بودند؟

پدرم اصلا موافق نبود. بستگان هم دائم نصیحت میکردند که تو باید کار کنی و خرج پدرت را بدهی، اما من عاشق بودم و انگار گمشدهای داشتم. عشق عجیبی بود. وقتی طلبه‎‎ها را میدیدم، با خودم میگفتم: خدایا! میشود من هم طلبه شوم؟

 

پدرتان چطور راضی شد؟

راضی نشد. برای آنکه با خیال راحت وارد طلبگی شوم، رفتم نزد مرحوم آیتالله شاهآبادی که استاد امام خمینی (رحمتاللهعلیه) بودند. از ایشان خواستم استخاره کند. آقا قرآن را باز کرد و با تبسم به من گفتند: خوب است. خجالت کشیدم که آیه استخاره را از ایشان سؤال کنم. همان روز‎‎ها در عید ۱۷ ربیعالاول عمامه گذاشتم. این موضوع بلافاصله در بین فامیل پیچید.

شب که به خانه رفتم، برای آنکه پدرم عمامه را نبیند، زیر عبا پنهانش کردم. اما از قضا فهمید و داد و بیداد در خانه به راه انداخت. داخل اتاق نشسته بودم و گریه میکردم، شیرینترین گریه‎‎های عمرم بود. بهترین شب‎‎های زندگی من‎‎ همان شب‎‎ها بود که تازه معمم شده بودم.

 

در ‎‎نهایت پدرتان راضی شدند؟

همان شب از ترس آنکه پدرم نگذارد صبح با عمامه از خانه بیرون بروم، فرار کردم! رفتم مسجد لرزاده و از آیتالله برهان خواستم به من حجره بدهند. نخستین حجره مسجد لرزاده را که تازه ساخته بود، به من دادند. سال ۶۳ قمری، یعنی ۱۳۲۱ شمسی بود که استاد ما مریض شد و پزشک‎‎ها به او گفتند چند ماهی به مکانی در ۱۲ فرسخی تهران بروند. ما هم همراه ایشان به ییلاق رفتیم. در آن روستا شب‎‎ها استاد چراغ فانوس را روشن میکرد و درس میداد. نماز شب طلبه‎‎ها ترک نمیشد. از ۲۰ طلبهای که آن سال با هم بودیم، الان بیشترشان فوت کردند؛ خدا رحمتشان کند.

 

چه سالی از تهران به قم مشرف شدید؟

همان سال به قم رفتم، مدرسه فیضیه را بلد نبودم. از چندین نفر سؤال کردم. حال و هوای آن روزهای قم بسیار عجیب بود. صبح‎‎ها طلبه‎‎ها عمامه به سر دستهدسته در حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) با هم مباحثه میکردند. آنقدر عاشق درس و بحث بودم که شب عید برخلاف همه طلبه‎‎ها در قم ماندم و به تهران نرفتم. عید داخل حجره تنها نشسته بودم و درس میخواندم. موقع شام چند تخممرغ نیمرو کردم و یادم افتاد الان طلبه‎‎های دیگر با خانواده نشستهاند و پلوی شب عید میخورند، اما با خودم حرف میزدم و دائم میگفتم نیمروی قم بهتر از پلوی تهران است. واقعا عاشق درس بودم.

 

و چه سالی ازدواج کردید؟

سال ۶۷ قمری (۱۳۲۵ شمسی) ازدواج کردم و دو سال بعدش درس خارج را خواندم. آن روز‎‎ها نزد آقا سیدمحمدتقی خوانساری (رحمتاللهعلیه) میرفتیم و نماز را پشت ایشان میخواندیم. من در طول عمرم، از نظر کیفیت، نماز جماعتی بهتر از نماز آقا سیدمحمدتقی خوانساری ندیدم.

 

خاطرهای هم از ایشان دارید؟

نماز بارانی که ایشان خواند، بسیار معروف است. زمان حمله متفقین بود که بسیاری از علما خواستند ایشان برای از بین رفتن خشکسالی نماز باران بخواند. وقتی ایشان نماز خواندند، باران گرفت و رودخانه‎‎های خشک لبریز آب شد. مردم، قم را چراغانی کردند. عدهای از متفقین وقتی فهمیدند دعای یک عالم شیعه مستجاب شده و باران گرفته، نزد ایشان آمدند و از آیتالله خوانساری خواستند دعا کنند تا جنگ تمام شود و آن‎‎ها بتوانند به کشورشان بازگردند.

 

آن روز‎‎ها خرج زندگی را چطور تأمین میکردید؟

مشکلات بسیاری داشتم. کتاب میفروختم و حتی پول قرض میکردم. یادم است گاهی حتی دو زار پول نداشتم به حمام بروم، به همینخاطر اول از حمامی اجازه میگرفتم و اگر قبول میکرد، نسیه دوش میگرفتم.

 

چطور شد که از قم به تهران برگشتید؟

بعد از فوت آیتالله خوانساری، عذری پیدا کردم و مجبور شدم به تهران برگردم.

 

چه شد که به حوزه علمیه فعلی آمدید؟

وقتی از قم بازگشتم، ابتدا قصدم آن بود که به بازار بروم و بازهم میرزا بنویس شوم. البته همراه با کار بهطور افتخاری و رایگان منبر بروم و کارهای تبلیغی کنم. عدهای از دوستان گفته بودند شیخ محمدحسین زاهد (رحمتاللهعلیه) در مسجد امینالدوله تهران دست تنها است و نیاز به کمک دارد. به پیشنهاد آقای حقشناس، از علمای بزرگ تهران، به مسجد امینالدوله رفتیم و درست پشت سر ایشان ایستادم و نماز را خواندم. بعد از نماز از آقای حقشناس خواستند منبر بروند، اما ایشان مرا نشان دادند و گفتند: امشب ایشان منبر میروند. حالا من برای نخستینبار بود که به این مسجد آمده بودم. بالای منبر رفتم چند مسأله گفتم و تعدادی از صفات مؤمنان را بیان کردم، شیخ هم داخل محراب نشسته بود و زیر لب طیبالله میگفت.

 

همین ماجرا بود که مقدمه حضور شما در مدرسه فعلی شد؟

فردای آن شب، آقای حقشناس مرا دید و گفت، شیخ محمدحسین زاهد بسیار منبر شما را پسندیده و درخواست کرده در اداره حوزه و مسجد کمکش کنید. آقای حقشناس آن روز به من گفت شیخ تا حالا به هیچکس غیر از شما طیبالله نگفته است؛ به هر حال کار خدا بود. از آن به بعد شب‎‎ها به مسجد میرفتم و حدیث و مسأله میگفتم. بعد از چند وقت شیخ از من خواستند تفسیر قرآن بگویم و من کلاس‎‎های تفسیر را شروع کردم.

 

بازاری‎‎ها و همسایه‎‎ها هم پای منبر شما مینشستند؟

کیفیت افرادی که آن روز‎‎ها در مجلس شرکت میکردند، بسیار بالاتر از امروز بود، بیشتر بازاری‎‎ها و پیرمردهای موجه و معتمد محل میآمدند، اما در بین جمعیت ۲۰ ـ ۳۰ طلبه جوان هم بودند.

 

بنابراین پس از فوت مرحوم زاهد مدرسه به همت شما اداره شد؟

از سال ۷۵ قمری یعنی سال ۱۳۳۳ شمسی به مدت سه سال فقط کلاس‎‎های شبانه داشتیم. بعد از چندوقت با مشورت تعدادی از علما و به دعوت اهالی محل به مسجد ملامحمد جعفر (حوزه علمیه کنونی) آمدم. ۵۲ سال پیش که به این مدرسه آمدم، اینجا یک بنای مخروبه و محل نگهداری خاک زغال و خمره ترشی بود، اما با کمک مردم و اهالی محل و تعدادی از تجار، سر و سامانی به این مسجد دادیم و با تعداد کمی طلبه کار را شروع کردیم.

 

در این ۵۲ سال چه اشخاص شاخصی در این مدرسه درس خواندهاند؟

افراد بسیاری بودند، اما از شهدای معروف، شهید چمران، فیاضبخش و تندگویان و شهید بروجردی شاگرد ما بودند. مدرسه ما شهیدان بسیاری به اسلام تقدیم کرده است که عکسشان در حیاط مدرسه نصب است.

 

مساحت مدرسه از ابتدا به همین وسعت بود؟

به خواست خدا مدرسه را گسترش دادیم. اول قصد داشتیم خانهای که پشت مسجد قرار دارد، بخریم و به قسمت زنانه اضافه کنیم، اما در حین کار فهمیدیم خانه دیگری هم در این میان وجود دارد که باید بخریم و به همین شکل مجبور شدیم شش خانه را بخریم و به مدرسه و مسجد اضافه کنیم، اراده الهی بود: من اگر خارم، اگر گل، چمنآرایی هست.

 

*هفته نامه پنجره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۱/۱۲
طلبه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی